در سراپرده دل خلوت جانانه ماست
جنت ار مى طلبى گوشه ميخانه ماست
خواجه عاقل ما گرچه کمالى دارد
بنده بندگى عاشق ديوانه ماست
گنج عشقى که همه کون ومکان مى جويند
گو بيائيد که آن در دل ويرانه ماست
آتش عشق برافروخت چنين شمع خوشى
عقل بيچاره پرسوخته پروانه ماست
آب حيوان به مثل از مى ما يک جامى است
حوض کوثر چه بود جرعه پيمانه ماست
در خرابات مغان بر در ميخانه مدام
مجمع اهل دلان مجلس شاهانه ماست
سخن سيد رندان چو بخوانند به ذوق
بشنو اى دوست که آن گفته مستانه ماست