شماره ٧٧٨: چه حاجت است دعا دل چو بى اراده شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
چه حاجت است دعا دل چو بى اراده شود
کف نياز بود هر زمين که ساده شود
سخن بجا چو بود رتبه اش زياده شود
کز اعتبار فتد چون نگين پياده شود
ز گريه بستگى کار دل زياده شود
که تر چو شد گره سخت بدگشاده شود
کنند پردهنش را ز گوهر شهوار
دهان هر که بجا چون صدف گشاده شود
رسد ز باد مخالف سفينه اش به کنار
چو موج هر که درين بحر بى اراده شود
فروتنى است دليل رسيدگان کمال
که چون سوار به منزل رسد پياده شود
به جستجوى تو چون نى نبسته ام کمرى
که گر به آتش سوزان روم گشاده شود
ز بندگى نکند عار نفسهاى خسيس
که اعتبار سگان بيش از قلاده شود
کند تحمل بسيار مرد را بى وقر
کمان چو تن به کشيدن دهد کباده شود
به صبح جاى نفس زود تنگ خواهد شد
به قدر تنگى اگر دل مرا گشاده شود
به نقش کم ز بساط زمانه قانع باش
که نقش بيش چو شد چشم بد زياده شود
به جوى رفته دگر بار آب مى آيد
که خاک باده پرستان سبوى باده شود
شکسته دل مشو از سخت رويى ايام
که موميايى از صلب سنگ زاده شود
به فکر عقده ما هيچ کس چو نى نفتاد
مگر به ناخن برق اين گره گشاده شود
ز آب تلخ شود بيش تشنگى صائب
ز باده رغبت ميخوارگان زياده شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید