شماره ٦٨٩: به زير چرخ مقوس که جاودان ماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
به زير چرخ مقوس که جاودان ماند
کدام تير شنيدى که در کمان ماند
نصيب من ز جوانى دريغ وافسوس است
ز گلستان خس وخارى به باغبان ماند
بهشت بوته خارى است با کهنسالى
خوش است عالم اگر آدمى جوان ماند
ز زنگ آينه اش صيقلى نمى گردد
چو خضر هر که درين نشأه جاودان ماند
چنين که مى پرد از حرص خاکيان را چشم
عجب اگر پرکاهى به کهکشان ماند
بود ز قافله عشق چرخ آبله پا
پياده اى که به دنبال کاروان ماند
سخن رسد به خريدار چون غريب شود
که ماه مصر محال است در دکان ماند
چو مى توان به خرابى زگنج شد معمور
کسى براى چه در قيد خانمان ماند
مپوش چشم ز روى نکو که چون شبنم
به ما چراندن چشمى ز گلستان ماند
چنان مکن که سرحرف شکوه باز کند
زبان من که به شمشير خونچکان ماند
يکى هزار شد از عيبجو بصيرت من
ز دزد ديده بازى به پاسبان ماند
مصورى که شبيه ترا کند تصوير
ز خامه اش سرانگشت در دهان ماند
ز تنگ گيرى چرخ خسيس نزديک است
که در گلوى هما صائب استخوان ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید