شماره ٦٤٥: فغان که وحشى من مانده از رميدن شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
فغان که وحشى من مانده از رميدن شد
چو نقش پاى زمين گير آرميدن شد
به جرم اين که چو شمع آتشين زبان گشتم
تمام هستى من صرف لب گزيدن شد
اگر چه سوخت رگ وريشه مرا غم عشق
خوشم که دانه من فارغ از دميدن شد
به گرد بالش گوهر فرو نيارد سر
چنين که قطره من تشنه چکيدن شد
حريف سرکشى نفس چون توانم شد
مرا که آبله دست از عنان کشيدن شد
به گرمخونى محشر نمى شودپيوند
گسسته هررگ جانى که از رميدن شد
شود به قدر تواضع کمال روزافزون
هلال ماه تمام از ره خميدن شد
چنان فشرده مرا چرخ آهنين بازو
که رنگ گوهرم آماده چکيدن شد
چه لازم است کنم پاى سعى آبله دار
مرا که راه طلب کوته از تپيدن شد
مکن به حاصل دنيا نظر سيه صائب
که برگ کاه مرا مانع از پريدن شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید