شماره ٦٢٩: فغان ز سينه آسوده محشر انگيزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
فغان ز سينه آسوده محشر انگيزد
گرستن از جگر گرم، کوثر انگيزد
چه تن به مرده دلى داده اي، بر افغان زن
که آه و ناله دل مرده را برانگيزد
زمين عرصه محشر گر آفتاب شود
ترا عجب که به اين دامن تر انگيزد
مباش کم ز سمندر درين جهان خنک
که از بهم زدن بال، آذر انگيزد
چو مور هرکه قناعت کند به تلخى عيش
به هر طرف که رود گرد شکر انگيزد
به دام عشق سزاوار، آتشين نفسى است
که چون سپند ز جا دانه را برانگيزد
مکن به هر خس و خارى دهان خود را باز
که خامشى ز دل غنچه ها زر انگيزد
ز آه ما مشو اى پادشاه حسن ملول
که کيمياست غبارى که لشکر انگيزد
شراب تلخ به دريا دلى حلال بود
که چون محيط به هر موج گوهر انگيزد
به گاه لطف چه احسان کند به خشک لبان
به وقت خشم، محيطى که گوهر انگيزد
نمى رود دل خونين ز جا، که هيهات است
که آتش از جگر لعل صرصر انگيزد
دل غيور من از جا نمى رود به نگاه
مگر سپند مرا روى دل برانگيزد
ربوده است ز من هوش ساقيى صائب
که مى ز ساغر چشم کبوتر انگيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید