شماره ٥٦٥: ترا چه غم که شب ما دراز مى گذرد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ترا چه غم که شب ما دراز مى گذرد؟
که روزگار تو در خواب ناز مى گذرد
غرض ز سنگدلى داغ کردن شهداست
به لاله زار اگر آن سرو ناز مى گذرد
نيازمندى ازو همچو ناز مى بارد
ز ناز اگر چه ز من بى نياز مى گذرد
ز پا کشيدن زلف و غبار خط پيداست
که وقت خوبى آن دلنواز مى گذرد
تو همچو باد سبک مى روي، چه مى دانى
بر اين خرابه چه از ترکتاز مى گذرد؟
ز پرده دارى دل سينه ام چو گل شد چاک
چه بر صدف ز گهرهاى راز مى گذرد
حيات زنده دلان در گداز خويشتن است
نمرده شمع کج از گداز مى گذرد؟
خبر ز عشق حقيقى ندارد آن غافل
که زندگيش به عشق مجاز مى گذرد
ز کشور دل محمود گرد مى خيزد
اگر نسيم به زلف اياز مى گذرد
زبان تيغ شهادت چنان فريبنده است
که خضر از سر عمر دراز مى گذرد
چو صائب آن که به دولتسراى فقر رسيد
ز صاحبان کرم بى نياز مى گذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید