شماره ٤٤٧: چه عجب گر ز بهاران به نوايى نرسيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
چه عجب گر ز بهاران به نوايى نرسيد
فيض خار سر ديوار به پايى نرسيد
هرچه از دست دهى بهتر ازان مى بخشند
مسى از دست ندادم که طلايى نرسيد
قيمت گوهر شهوار گرفت اشک کباب
خون ما سوخته جانان به بهايى نرسيد
گر دوا اين و گرانجانى منت اين است
جان کسى برد که دردش به دوايى نرسيد
آنچنان رو که به گردت نرسد برق، که من
رو به دنبال نکردم که قفايى نرسيد
نظر مهر ز افلاک مجوييد که صبح
استخوانى است که فيضش به همايى نرسيد
در پس بوته تدبير نرفتم هرگز
کز کمينگاه قدر تير قضايى نرسيد
صائب امروز سخنهاى تو بى قيمت نيست
اين متاعى است که هرگز به بهايى نرسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید