بوى دل از نفس باد صبا مى آيد
مى توان يافت کز آن زلف دوتا مى آيد
بى قناعت نتوان شد به سعادت مشهور
اين صفيرى است که از بال هما مى آيد
ناله و خنده اين باغ بهم پيچيده است
غنچه در وقت شکفتن به صدا مى آيد
همت از پير مغان جوى که چون کار افتد
کار تيغ دو دم از قد دوتا مى آيد
مى شود گرچه بيابانى از آواز تو هوش
دل رم کرده ز بوى تو بجا مى آيد
اين کمانى که دل وحشى من زه کرده است
يک سر تير ز من سايه جدا مى آيد
نيست در غيب اگر باغ و بهارى صائب
اينقدر معنى رنگين ز کجا مى آيد؟