شماره ٣٧٢: در خيالم اگر آن زلف پريشان مى بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
در خيالم اگر آن زلف پريشان مى بود
نفس سوخته ام سنبل و ريحان مى بود
دردمندان چه قدر خون جگر مى خوردند
درد بيدردى اگر قابل درمان مى بود
مى شد از حبس دل دولت هر جايى خون
رزق اسکندر اگر چشمه حيوان مى بود
گر گلوگير نمى شد غم نان مردم را
همه روى زمين يک لب خندان مى بود
دارد از خرمن من برق دريغ ابر بهار
آه اگر مزرع من تشنه باران مى بود
داده بودند عنان تو به دست تو، اگر
جنبش نبض تو در قبضه فرمان مى بود
صائب اسرار جهان جمله به من مى شد فاش
اگر آيينه من ديده حيران مى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید