شماره ٣٣٠: هر دلى را که محبت صدف راز کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
هر دلى را که محبت صدف راز کند
زخمش از تيغ محال است دهن باز کند
عاشق از سرزنش خلق چرا انديشد؟
شمع جايى که زبان در دهن گاز کند
کوه تمکين ترا ناله بود خنده کبک
به چه اميد کسى درد دل آغاز کند؟
از لطافت نشود حسن مصور، ورنه
سنگ را تيشه من آينه پرداز کند
شد ز پرواز پريشان پر و بالم، کو عشق
که مرا جمع به سرپنجه شهباز کند؟
در سراپرده اسرار نفس محرم نيست
چشم گوياى تو خون در دل غماز کند
جگر سوخته را ناله گرم است علاج
حشر خاکستر من شعله آواز کند
مهلت عمر کم و وقت بهاران تنگ است
غنچه در پوست مگر برگ سفرساز کند
نرود گرد يتيمى ز جبين گهرش
چون صدف هر که به دريوزه دهن باز کند
کى رسدنوبت ناز تو به ارباب نياز؟
که ترا هر سر مو بر دگرى ناز کند
مى کند هر سخنى باز دهن را صائب
سخنى کو که ز خاطر گرهى باز کند؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید