داروى بيهشى از جام صفاتم دادند
سرمه خامشى از نقطه ذاتم دادند
گرد راه عدم از خويش نيفشانده هنوز
تنگ چشمان حوادث به براتم دادند
منم آن رهرو لب تشنه که از صدق طلب
هم ز تبخاله خود آب حياتم دادند
گرچه از عشق کشيدند به صد بند مرا
از گرفتارى ايام نجاتم دادند
آخر کار من و بيد تهيدست يکى است
که پس از خشک شدن آب نباتم دادند
چشم بر هرچه درين باغ گشودم صائب
ياد ازان دلبر شيرين حرکاتم دادند