شماره ٢٨١: حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند
رفت سيلاب به دريا و خس و خار بماند
در بساط من سودازده زان باغ و بهار
خار خارى است که در سينه افگار بماند
مرکز از دايره پروانه آزادى يافت
دل ما بود که در حلقه زنار بماند
بال پرواز ز هر موج سرابش دادند
هرکه در باديه عشق ز رفتار بماند
عنکبوتى است که در فکر شکار مگس است
زاهد خشک که در پرده پندار بماند
زير گردون خبر از حال دل من دارد
هرکه را آينه در پرده زنگار بماند
دل به نظاره او شد که دگر باز آيد
آب گرديد و در آن لعل گهر بماند
جان نمى خواست درين غمکده ساکن گردد
از غبار دل ما در ته ديوار بماند
شست از خون شفق صبح قيامت دامن
خون ما بود که بر گردن دلدار بماند
مى تواند گره از کار دو عالم وا کرد
دست هرکس ز تماشاى تو از کار بماند
دانه سوخته از خاک برآمد صائب
دل بى حاصل ما در ته ديوار بماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید