شماره ٢٧١: سر آزاده ما منت افسر نکشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
سر آزاده ما منت افسر نکشد
بيضه ما به ته بال هما سر نکشد
هرکه اينجا شود از تيغ شهادت سيراب
منت خشک ز سرچشمه کوثر نکشد
عشق سر بر خط فرمان خرد نگذارد
قلم راست روان منت مسطر نکشد
طاقت بى ثمرى نيست سبک مغزان را
بيد بر خويش محال است که خنجر نکشد
مى شود خرج بدن روح چو تن پرور شد
آتش مرده سر از روزن مجمر نکشد
خوبى گل به نگاهى سپرى مى گردد
آه اگر بلبل ما سر به ته پر نکشد
داده خويش نگيرند کريمان واپس
ابر ما آب ز سرچشمه گوهر نکشد
فارغ است از غم عالم دل آزاده ما
در حرم وحشت صياد کبوتر نکشد
باخبر باش کز آيينه ترا خودبينى
ساده لوحانه به زندان سکندر نکشد
شمع حاجت نبود خاک شهيدان ترا
ناز گلگونه رخ لاله احمر نکشد
آنچه بر من شده معلوم ز ستارى حق
پرده از روى گنه دامن محشر نکشد
ادب آموختگان حلقه بيرون درند
سرو را فاخته ما به ته پر نکشد
عزت عشق نگه دار که رعنا نشود
شعله اى را که در آغوش سمندر نکشد
هرکه آورد رگ خواب سخن را در دست
به بريدن چو قلم پاى ز دفتر نکشد
گوهر از جوهريان قدر و بها مى گيرد
از سخن سنج چرا ناز، سخنور نکشد؟
ديده باز به هرکس که چو ميزان دادند
گوهر و سنگ محال است برابر نکشد
موج از چشمه تيغ تو نيفتد به کنار
رخت ازين آب برون هيچ شناور نکشد
در ترازو نبود سنگ تمامش صائب
کعبه و بتکده را هرکه برابر نکشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید