شماره ١٣٠: هر که آيينه به روشنگر ساغر ببرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که آيينه به روشنگر ساغر ببرد
رخى افروخته چون مهر به محشر ببرد
سر درين وادى خونخوار گل پيشرس است
غمزه او نه حريفى است که افسر ببرد
ترک دستار سبکبار نگرداند مرا
فکر دستار مرا کيست که از سر ببرد؟
چند چون عود درين بزم دل سوخته ام
بوى خوش آرد و خاکستر مجمر ببرد؟
داغ محروميم از وصل کسى مى داند
که لب تشنه ز سرچشمه کوثر ببرد
در اثر کوش که جز آينه دلسوزى نيست
که چراغى به سر خاک سکندر ببرد
هر که چون مهر دلش با همه عالم صاف است
نامه اى پاکتر از صبح به محشر ببرد
تا دل خويش به همت بتوان آينه ساخت
صائب آن نيست که حاجت به سکندر ببرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید