شماره ٧٨٥: هر که را با تو سر و کارى بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
هر که را با تو سر و کارى بود
جان نباشد در رهش خارى بود
دل که در وى زندگى عشق نيست
دل نشايد گفت، مردارى بود
خفتگان از زندگى آگه نيند
زنده بودن کار بيدارى بود
عاشقى نبود تقاضاى وصال
بهر نفس خويش پيکارى بود
از شراب ما، اگر يابد خبر
محتسب شاگرد خمارى بود
پيش خويشم کش که بارى از رخت
کشته اى را روز بازارى بود
بر بساط ناز شب غافل مخسپ
بو که پيش در گرفتارى بود
گويمت خواهى چو خسرو بنده اى
قسمتم از تو همين، آري، بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید