شماره ٧٧٣: خم زلف تو که زنجير جنون مى خوانند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خم زلف تو که زنجير جنون مى خوانند
اى خوش آن طايفه کاين سلسله مى جنبانند
اى صبا، نرم ترى روب غبار زلفش
که دران مشتى زندانى بى سامانند
عجب آمد همه را مردنم از هجر و مرا
عجب از خلق که بزيند چو تنها مانند
جان عاشق چو برون رفت نخوانندش باز
زانکه در دل دگرى هست که جانش خوانند
گرد خوبان جهان، عاشق بيتاب مگرد
که جوان وتر و نوخاسته و نادانند
زاهد امروز سر توبه شکستن دارد
مى فروشان اگر اين دلق کهن بستانند
اين چه شوخى ست که گويى دل من دزديدي؟
اين ز تو آيد و ز آنان که ترا مى مانند
بنده ام خواه قبولم کن و خواهى رد، ازآنک
عزت و خوارى در کوى وفا يکسانند
زندگان اين همه خواهند که در تو نگرند
مردگان نيز، به جان تو اگر بتوانند
باد حسنت همه خوبان جهان را بشکست
بعد ازين سرو نخيزد که اگر بنشانند
مى برد حسرت پابوس تو خسرو در خاک
چون شود خاک، بگو تا به رهت افشانند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید