شماره ٧٥٦: زلف تو زان گره سخت که بر جانم زد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زلف تو زان گره سخت که بر جانم زد
دم باقى دو سه پيمانه که بتوانم زد
در دلم گشت همان لحظه کز او جان نبرم
کز سر ناز، يکى غمزه پنهانم زد
يار پيکان زد و من در هوس آن مردم
که زنم بوسه بران دست که پيکانم زد
اى اجل، آن قدرى صبر کن امروز که من
لذتى گيرم از آن زخم که بر جانم زد
ديدمش از پس عمرى و همى مردم زار
تشنه در باديه هجر که بارانم زد
خلق گويند بدينگونه چرايي، چه کنم؟
رهزنى آمد و راه دل ويرانم زد
نه من از خويش چنين سوخته خرمن شده ام
تو شدى شمع دل، آتش به جگر زانم زد
پادشه چوب خليفه خورد و فخر کند
من درويش ز چوب تو که دربانم زد
بس نبوده ست پريشانى خسرو ز فلک
وه کجا هجر تو بر حال پريشانم زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید