شماره ٧٣١: سبزه ها مى دمد و آب روان مى آيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
سبزه ها مى دمد و آب روان مى آيد
ابر چون ديده من گريه کنان مى آيد
از پس گشتن صحرا و لب جوى و چمن
هوسى در دل هر پير و جوان مى آيد
سر و بالاى من از من شده، زانم ناخوش
که به گلزار بسى سرو روان مى آيد
جان کشم پيش و جهان هم، اگرم دست دهد
اندر آن راه که آن جان جهان مى ايد
نه همانا که من امشب بکشم تا به سحر
کاى صبا، از تو مرا بوى فلان مى آيد
اينکه آن شوخ همى آيد و خلقى بيهوش
مرده را مژده رسانيد که جان مى آيد
منه، اى باد، فزون بار غبارش زين بيش
که گرانبار دل و جان کسان مى آيد
کوه غم دارم و يک لحظه برون مى ريزم
بر دل نازکش آن نيز گران مى آيد
خسروا، دست به فتراک اميد که زدي؟
تو سنى دان که نه در ضبط عنان مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید