شماره ٦٨٨: آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش مى نهد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش مى نهد
عشق جانم مى شکافد، در ميانش مى نهد
باد کز کويش وزد، مشتاق را بندد همى
هم به زنجيرى که بر اشک روانش مى نهد
مى نهم بر آستانش چشم و مى ميرم ز شرم
ديده کاين داغ سيه بر آستانش مى نهد
درد مشتاق، اى به خواب ناز، کى دانى تو شرح؟
داند آن کو گوش بر آه و فغانش مى نهد
حرف ناخن پيش سينه قصه دل مى نوشت
زانکه چشمش مهر حسرت بر دهانش مى نهد
کشته تو کعبتين آساست، بس کز نقش حال
نقطه نقطه داغها بر استخوانش مى نهد
جان خسرو، عشق اگر چه مردن و جان دادن است
زنده دل را پرس کو بهتر ز جانش مى نهد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید