شماره ٦٨٥: گر نمى بينم دمى در روى او غم مى کشد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گر نمى بينم دمى در روى او غم مى کشد
ور کسى پهلوى او مى بينم آن هم مى کشد
من به عشق يک نظر مى ميرم واو با کسان
چون زيد مسکين گرفتارى کش اين غم مى کشد
من ز محرم حيله مى پرسم کز اين غم چون زيم
وين خود از کشتن بتر کز طعنه محرم مى کشد
مى کشد از چشم و خوشتر آنکه مى گويد که خلق
خود همى ميرند، کس را چشم پرنم مى کشد؟
اى دل خسته، چه جويي، مرهم از شيرين لبي؟
کو به شوخى دردمندان را به مرهم مى کشد
چند پوشم گريه را تا کس نداند راز من؟
بيشتر هر جا مرا اين چشم پرنم مى کشد
زلف را زين گونه، جانا، هم مده رشته دراز
کو هزاران بسته را در زير هر خم مى کشد
از کرشمه خلق را تا مى توانى مى کشى
ور کسى از تو رها شد زلف در هم مى کشد
خسروا، کى غم خورد، گر تو بميرى در غمش
آنکه صد همچون تو عاشق را به يک دم مى کشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید