شماره ٦٦٢: جان که چون تو دشمنى را دوست دارى مى کند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جان که چون تو دشمنى را دوست دارى مى کند
دشمن خود را به خون خويش يارى مى کند
دل که مهمان خواند بر جانم بلا و فتنه را
کار داران غمت را حق گزارى مى کند
يک دل آبادان نپندارم که ماند در جهان
زان خرابيها که آن چشم خمارى مى کند
جان من روزى کند گه گاه همراهش، ازآنک
سوى تو همراهى باد بهارى مى کند
خون من مى جوشد از غيرت که اين کافر چرا
تير خويش آلوده خون شکارى مى کند
مردم از ناليدن و روزى نگفتي، اى رقيب
کيست اين کاندر پس ديوار زارى مى کند
گر چه بى حد من است اى دوست اما، بر درت
ديده من آرزوى خاکسارى مى کند
آنکه پندم مى دهد در عشق بهر زيستن
مرهم بى فايده بر زخم کارى مى کند
در نماز بت پرستى از من آموزد سجود
برهمن کو دعوى زناردارى مى کند
هجر مى داند که چون من ناتوانى چون زيد
زان بر اين دل زخمهاى يادگارى مى کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید