شماره ٤٩٦: باد آمد و زان سرو خرامان خبر آورد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
باد آمد و زان سرو خرامان خبر آورد
در کالبد سوخته، جانى دگر آورد
امروز هم از اول صبحم سر مستى ست
اين بوى که بوده ست که باد سحر آورد؟
صد منت باد است برين ديده کزان راه
من سرمه طلب کردم و او خاک در آورد
هرگز نرود از دل من گريه شب
کش در ته پهلو شد و از خواب در آمد
اى ديده، فرو ريز هر آن آب که دارى
کين آتش اندوه ز من دود برآورد
من آب طلب کردم ازين ديده درين سوز
او خود همه پرکاله خون جگر آورد
هان، اى دل عاصي، چه شود حال تو کاينک
سلطان به غزا آمده بر جان حشر آورد
يارب، چه شد او، در تن نالان که جا کرد؟
آن جان برون رفته که در جان سقر آورد
زان مرغ که شب ناله همى کرد، بپرسيد
جايى گل خندان مرا در نظر آورد
خون من دل سوخته در گردن قاصد
کان نامه که آورد از او ديرتر آورد
خسرو نگهش دار که اکسير حيات است
گردى که صبا دوش ازان رهگذر آورد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید