شماره ٤٩٠: من بنده آن روى که ديدن نگذارند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
من بنده آن روى که ديدن نگذارند
ديوانه زلفى که کشيدن نگذارند
از تشنگيم شعله زنان سينه و از دور
شربت بنمايد و چشيدن نگذارند
چون زيستنى نيستم، ار بينم و ار نى
اى دوست، چه وقت است که ديدن نگذارند؟
صد ديده و دل منتظر تير تو، فرياد
کش با من بيچاره رسيدن نگذارند
يارب، چه عذابى ست برين مرغ گرفتار؟
بسمل نپسندند و پريدن نگذارند
گفتم سخنى بشنوم و جان دهم اکنون
محروم بميرم، چو شنيدن نگذارند؟
صد چاک شده سينه و صد پاره شده دل
اين بى خبران جامه دريدن نگذارند
امروز صبا از جگرم بوى گرفته ست
زنهار کزان سوش وزيدن نگذارند
صد خار جفا خورد ز هجران تو خسرو
آه، ار گلى از روى تو چيدن نگذارند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید