شماره ٤٤٢: همه شب در دلم آن کافر خون خوار مى گردد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
همه شب در دلم آن کافر خون خوار مى گردد
حرير بسترم در زير پهلو خار مى گردد
سرم را خاک خواهى ديدن اندر کوى او روزى
که ديوانه دلم گرد بلا بسيار مى گردد
مشو رنجه به تير افگندن، اى ترک کمان ابرو
که مسکين صيد هم از ديدنت مردار مى گردد
نپندارم که هرگز چون گل رويت به دست آرد
صبا کو روز و شب بر گرد هر گلزار مى گردد
چرا صد جا نگردد غنچه دل پاره همچون گل؟
که آن سرو روان در دل دمى صد بار مى گردد
تو بارى باده ده، اى دل، که آنجا مدخلى دارى
که مسکين کالبد گرد در و ديوار مى گردد
اسير عشق را معذور دار، اى پندگو، بگذر
که چون ساقى به کار آيد خرد بيکار مى گردد
ز شهر افغان برآمد، در خرابيها فتم اکنون
که از فرياد من دلهاى خلق افگار مى گردد
چه غم او را که در هر شهر رسوا مى شود خسرو
ببين تا چند سگ چون او به هر بازار مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید