شماره ٤٣٧: مبارک بامدادى کان جمال اندر نظر باشد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مبارک بامدادى کان جمال اندر نظر باشد
خجسته طالعى کان ماه را بر ما گذر باشد
گرت بيند کسى کز زندگى دل خبر دارد
عجب نبود، اگر تا زنده باشد بى خبر باشد
نظر از دور در جانان بدان ماند که کافر را
بهشت از دور بنمايد، کان سوز دگر باشد
ندانم چون شود حالم که مى ميرم ز ناديدن
وگر وقتيش ببينم، آن خود از مردن بتر باشد
مکن عيب از پى تر دامنى شاهد پرستى را
که از خونابه سر تا پاى او همواره تر باشد
مرا گفتي، به دست خود عقوبتها کنم با تو
به کشتن راضيم، گر خونبهايم اينقدر باشد
نه من آنم که برگيرم سر از خاک درت هرگز
مگر وقتى که زير خاک، خشتم زير سر باشد
مگو، اى پندگو، اندوه بيهوده مخور چندين
چه خار از پا کشى آن را که پيکان در جگر باشد
بدينسان کز رخت روزى ندارد چشم مشتاقان
نپندارم گهى شبهاى خسرو را سحر باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید