شماره ٤٢٥: پس از ماهيم دوش از وعده ديدار خواب آمد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
پس از ماهيم دوش از وعده ديدار خواب آمد
گهى برخاستم کاندر سر من آفتاب آمد
پس از بيدارى بيسار ديدم، ليک نى سيرش
کز اول ديدنش هم راحتم افزود و خواب آمد
رخش پژمرده ديدم، پرسش از گرماش مى کردم
لبش خاموش بود و گونه رخ در جواب آمد
مهش را سلخ کرد از نازکى مهتاب در شبها
اگر چه آفتاب من ميان ماهتاب آمد
ز شادى گريه گويند و به چشم خويش مى ديدم
که ديدم روى آن خورشيد و اندر ديده آب آمد
روان شد مردم ديده که بوسد سم شبديزش
که آن ماه سريع السير در عين شتاب آمد
نه گرد است اين، که هست آن گرد دولت گرد رخسارش
که زير رايت منصور چون جان کامياب آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید