شماره ٤١٢: ندانم تا چه باد است اين که از گلزار مى آيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ندانم تا چه باد است اين که از گلزار مى آيد
کزو بوى خوش گيسوى آن دلدار مى آيد
بيا ساقى و پيش از مردنم مى ده، که جان از تن
به استقبال خواهد شد که بوى يار مى آيد
مگر بيدار شد بختم که آن رويى که در خوابم
نبود اميد، پيش ديده بيدار مى آيد
زباده خونبهاى خويش مى نوشم که باز از وى
مرا در سينه غمهاى کهن در کار مى آيد
بلا گر بر سرم بسيار آيد، زان نمى ترسم
بلا اين است کاو اندر دلم بسيار مى آيد
چو تو با ديگراني، مردن آسان شد مرا، زيرا
به جان ديگرانم زيستن دشوار مى آيد
به ياد پايت از مژگان همى روبد رهت خسرو
ندارد آگهي، ار ديده خود بر خار مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید