شماره ٢٤٩: اثرى نماند باقى ز من اندر آرزويت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اثرى نماند باقى ز من اندر آرزويت
چه کنم که سير ديدن نتوان رخ نکويت
همه روز گرد کويت همه شب بر آستانت
غرضى جز اين ندارم که نظر کنم به رويت
پس ازين به ديده خواهم به طواف کويت آمد
که بسود تا به زانو قدمم به جستجويت
به وفا که در پذيرى که من از پى وفايت
دل خون گرفته کردم خورش سگان کويت
خردو ضمير و هوشم، دل و ديده نيز هم شد
ز همه خيال خالى به جز از خيال رويت
من اگر نمى توانم حق خدمت زيادت
کم ازين که جان شيرين بدهم در آرزويت
ز نسيم جانفزايت دل مرده زنده گردد
ز کدام باغى اى گل که چنين خوش است بويت
به تن چو تار مويت نهى ار دو صد جهان غم
ندهم به هيچ حالى دو جهان به تار مويت
پس ازين چه جاى آنت که ز حال خود بگويم
که فسانه گشت خسرو به جهان ز جستجويت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید