شماره ٢٤٨: منم و خيالبازي، شب و روز با جمالت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
منم و خيالبازي، شب و روز با جمالت
چه شود، اگر بپرسى نفسى که چيست حالت؟
خط جمله خوبرويان که براى ملک دلها
ز قضاست حجت تو، رقمى ست از جمالت
قد تو نشسته در دل همه خون ناب خورده
به چنين خورش نگه کن که چه بر دهد جمالت
سر من به گاه جولان ز درت مباد يک سو
که خوش آن بلند بختان که شدند پايمالت
به کدام نقد دهرت بتوان خريد حالى
که به نرخ نيم کنجد دو جهان خريد خالت
کنى ارچه ذره ذره تن من، روا ندارم
چو تو آفتاب وش را که بود گهى زوالت
بکشم ز چشم ديده ز براى آنکه جان را
چه کند چنين کلوخى به گذر گه خيالت
ز فراق سوخت خسرو، نکند ز بخت خواهش
که غرض بود نه يارى که زنم دم از وصالت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید