شماره ١٦٧: تماشا گاه جانها شد خيالت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تماشا گاه جانها شد خيالت
تمناگاه دلها زلف و خالت
به غلطم بى خبر چون قرعه فال
چو بينم طلعت فرخنده فالت
مدارا اين چشم من چون دلو پر آب
که باشد آفتاب من و بالت
اشارت کردى از ابرو به خونم
مرا بارى مبارک شد جمالت
نه جان از لب درون آمد نه بيرون
بلا شد عشق پا بوس خيالت
چو خوش مى مى خورى از خون نابم
اگر ننگى نيايد زين سفالت
چو حالم شد پريشان بى تو آخر
بگو آخر که خسرو چيست حالت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید