شماره ١١٣: مى ريزد ازترى ز تو، اى جان فزاى آب

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مى ريزد ازترى ز تو، اى جان فزاى آب
ما تشنه ايم تشنه خود را نماى آب
خاک در تو بر سر و چشم پر آب ماست
پيوسته گر چه خاک شود زير پاى آب
آب حياتى و نشوى آشناى من
تا چشمهاى من نشود آشناى آب
چون در کنار آب خرامي، خيال تو
گويى که هست مردمک چشمهاى آب
اى چشمه زلال، مرو کز براى تو
مردم چنانکه مردم آبى براى آب
مى نالم و براى تو مى ريزم آب چشم
اين ناله من است بگو يا صداى آب
آب روان کجا رسد اندر سرشک من
خواهى بپرس ز آب روان ماجراى آب
زين پيشتر به ديده من جاى آب بود
اکنون ببين که هست همه خون به جاى آب
از آب چشم بنده بگردد، اگر چه هست
سنگين دل تو سخت تر از آسياى آب
بگداختم چو آب و بسودى مرا به دل
کس دل چنين به سنگ نسايد به جاى آب
اکنون که آب چشم بلا گشت مر مرا
چشم مرا که باز خرد از بلاى آب
خسرو ازين سپس نگذارد عنان تو
گو برق بار آتش و گو ابر زاى آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید