شماره ٧٥: دلم در عاشقى آواره شد آواره تر بادا

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دلم در عاشقى آواره شد آواره تر بادا
تنم از بيدلى بيچاره شد بيچاره تر بادا
به تاراج عزيزان زلف تو عيارييى دارد
به خونريز غريبان چشم تو عياره تر بادا
رخت تازه ست و بهر مردن خود تازه تر خواهم
دلت خاره ست و بهر کشتن من خاره تر بادا
گر اى زهد، دعاى خير مى گويى مرا اين گو
که آن آواره از کوى بتان آواره تر بادا
همه گويند کز خونخواريش خلقى به جان آمد
من اين گويم که بهر جان من خونخواره تر بادا
دل من پاره گشت از غم نه زانگونه که به گردد
وگر جانان بدين شاد است، يارب، پاره تر بادا
چو باتر دامنى خو کرد خسرو با دو چشم تر
به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید