شماره ٥٧: اى باد، برقع برفگن آن روى آتشناک را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى باد، برقع برفگن آن روى آتشناک را
وى ديده گر صفرا کنم آبى بزن اين خاک را
اى ديده کز تيغ ستم ريزى همى خون دمبدم
يا جان من بستان ز غم، يا جان ده اين غمناک را
ريزى تو خون برآستان، شويم من از اشک روان
کالو ده ديده چون توان آن آستان پاک را
زان غمزه عزم کين مکن، تاراج عقل و دين مکن
تارج دين تلقين مکن، آن هندوى بى باک را
آن دم که مى پوشى قبا، مخرام از بهر خدا
پوشيده دار از چشم ما، آن قامت چالاک را
سرهاى سرداران دين بستى چو بر فتراک زين
زينسان ميفگن بر زمين دنباله فتراک را
تا شمع حسن افروختي، پروانه وارم سوختى
پرده درى آموختى آن غمزه بى باک را
هرگز لبى ندهى به من ور بوسه اى گويى بزن
آيم چو نزديک دهن، ره گم شود ادراک را
جانم چو رفت از تن برون وصلم چه کار آيد کنون
اين زهر بگذشت از فسون ضايع مکن ترياک را
گويى برآمد گاه خواب، اندر دل شب آفتاب
آن دم کز آه صبح تاب آتش زنم افلاک را
خسرو کدامين خس بود گر سوز عشق از پس بود
يک ذره آتش بس بود صد خرمن خاشاک را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید