شماره ٤٨: شفاعت آمدم، اى دوست، ديده خود را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
شفاعت آمدم، اى دوست، ديده خود را
کز او مپوش گل نودميده خود را
رسيد خيل غمت ورنه ايستد جانم
کجا برم بدن غم رسيده خود را
به گوش ره ندهى ناله مرا، چه کنم؟
چو ناشنيده کند کس شنيده خود را
به رو سياهى داغ حبش مکن پر رو
مر اين غلام درم ناخريده خود را
چنين که من ز تو لب مى گزم کم ار گويى
که مرهمى برسانم گزيده خود را
گسست رشته صبرم چگونه بردوزم
شکاف دامن ده جا دريده خود را
به چاه شوق فرو مانده ام، خداوندا
فرو گذاشت مکن آفريده خود را
پريدن دلم اين بود کز توام نبرد
کنون به دام که جويم پريده خود را؟
درآى باز به تن، اى دل پر آتش من
بسوز اين تن محنت کشيده خود را
ز باد زلف تو شوريده بود، ازان خسرو
به باد داد دل آرميده خود را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید