شماره ١٩٩: بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من به راه انداختم اين کاروان خفته را
مرگ بر ارباب غفلت تلخ تر از زندگى است
گرگ مى آيد به خواب اکثر شبان خفته را
نقد انفاس گرامى رفت از غفلت به باد
راهزن از خويش باشد کاروان خفته را
مهر بر لب زن که مى ريزد نمک در چشم خواب
خنده بى شرمى گلها خزان خفته را
شد ره خوابيده بيدار و همان آسوده اند
برده گويا خواب مرگ اين همرهان خفته را
از نصيحت غافلان را بى خودى گردد زياد
طبل رحلت مى شود افسانه جان خفته را
زود گردد چهره بى شرم پامال نگاه
مى رود گلشن به غارت باغبان خفته را
از فسون عقل مى گردد گرانجانى زياد
خارخار عشق مى بايد روان خفته را
عالم از افسردگان يک چشم خواب آلود شد
کو قيامت تا برانگيزد جهان خفته را؟
جان قدسى را به نور عشق صائب زنده دار
شمع مى بايد به بالين ميهمان خفته را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید