شماره ٣٠٦: دعوت تنزيه حسن بيمثالى ميکنم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
دعوت تنزيه حسن بيمثالى ميکنم
گر زنم آينه صيقل خانه خالى ميکنم
سجده ره همچون قدم آخر بجايى ميبرد
پا گر از رفتار ماند جبهه مالى ميکنم
پرتو مه هم برون هاله دارد گرد و من
گرد خود ميگردم و ضبط حوالى ميکنم
عمرها شد در شبستان تماشاگاه دهر
سير اين نه پرده فانوس خيالى ميکنم
لاله و گل منتظر باشند و من همچون چنار
يک چراغان در بهار کهنه سالى ميکنم
ننگم انجام غنا از فقر من پوشيده نيست
چينيم هر چند دل باشد سفالى ميکنم
شرم دارد جرأت من از ملايم طينتان
آتشم گر پنبه مى بندد زگالى ميکنم
پوچ بافيهاى جا هم گر شود موى دماغ
پشمهاى کنده بسيار است قالى ميکنم
ميزنم مژگان بهم تا رنگ امکان بشکند
گاه گاهى اينقدر بى اعتدالى ميکنم
زندگى ليليست مجنونانه بايد زيستن
تا دمى دارد نفس ناز غزالى ميکنم
شمع در محفل نميداند کجا بايد نشست
در گداز خويش جاى خويش خالى ميکنم
پيريم (بيدل) بهر مو بست مضمون خمى
بعد از اين ترتيب ديوان هلالى ميکنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید