شماره ٢٤٩: چون سبحه يکدو روز که با هم نشسته ايم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون سبحه يکدو روز که با هم نشسته ايم
از يکدگر گسسته فراهم نشسته ايم
باز است چشم ما برخ انجمن چو شمع
اما در انتظار فنا هم نشسته ايم
هر چند طور عجز بغير از صواب نيست
زحمت کشى خيال خطا هم نشسته ايم
دود سپند مجلس تصوير حيرت است
هر چند گل کنيم صدا هم نشسته ايم
غافل نه ايم از غم درماندگان خاک
چندى چو آبله ته پا هم نشسته ايم
ناقدردان راحت عريان تنى مباش
گاهى برون بند قبا هم نشسته ايم
خواب غرور مخمل و ديبا زما مخواه
بر فرش بورياى گدا هم نشسته ايم
دارد دماغ تخت سليمان غبار ما
بى پا و سر بروى هوا هم نشسته ايم
دود چراغ محفل امکان بهانه جوست
در راه باد ما و شما هم نشسته ايم
آسايشى بترک مطالب نميرسد
در سايه هاى دست دعا هم نشسته ايم
گر التفات نقش قدم شيوه حياست
بر خاک آستان تو ما هم نشسته ايم
(بيدل) برنگ توأم با دام ما و تو
هر چند يکدليم جدا هم نشسته ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید