شماره ١٧: ساز تبختر است اگر مايه شرف

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
ساز تبختر است اگر مايه شرف
ايخواجه بوق ميزند اقبال چنگ و دف
سيرى کجاست تا نگرى اقتدار خلق
باليدگى مخواه زگاوان کم علف
از رونق کمال تعيين حذر کنيد
دکان مه پرست زآرايش کلف
خلقى زفکر هرزه بيان پيش ميبرد
نازد پدر بشهرت فرزند ناخلف
شد بيصفا دلى که به نقش و نگار ساخت
گم کردن گهر فگند رنگ بر صدف
عارف زاعتبار تعين منزه است
دريا حباب نيست که بالد زموج و کف
وهم فضولى دشمن يکتائى است و بس
آينه تا کجا نکند با خودت طرف
اسرار دل زهر چه درد پرده مفت گير
مشتاق يکصداست بهم خوردن دو کف
در دشت آتشى که شرر پر نميزند
ما پنبه ميبريم باميد «لاتخف »
تمثال نقش پا هم ازين دشت گل نکرد
از بس شکست و خاک شد آئينه سلف
ناياب گوهرى بکف دل فتاده است
ميلرزدم نفس که مبادا شود تلف
(بيدل) زحکم غالب تقدير چاره نيست
صفها کشاده تير و بيک نقطه دل هدف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید