شماره ١٨: عقل را مپسند با عشق جنون پرور طرف

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
عقل را مپسند با عشق جنون پرور طرف
بيخبر تا چند سازى پنبه با اخگر طرف
کلفت جاويد و پستيهاى فطرت توأم اند
از جبين سايه کم گردد سياهى بر طرف
از دل تنها توان بر قلب محشر تاختن
ليک نتوان گشت با يکدل زصد لشکر طرف
هرزه گورا قابل صحبت نگيرى زينهار
عاقبت خون گشت اگر گشتى بدرد سر طرف
ناتوانان ايمنند از رنج آفتهاى دهر
تيغ کمتر ميشود با پيکر لاغر طرف
تا نفس باقيست ممکن نيست ايمن زيستن
چون گلوى شمع بايد بود با خنجر طرف
ناله ما برنيايد با تغافلهاى ناز
سعى خاموشى مگر باشد بگوش کر طرف
جز تبسم با لب او هيچکس را تاب نيست
موج ميبايد که گردد با خط ساغر طرف
اى بهشت آرزو بر چشم گريان رحمتى
کرده اند اين قطره خون را بصد گوهر طرف
سايه را از هيچکس انديشه تعظيم نيست
ناتوانى عالمى دارد تکلف برطرف
بوى گل با ناله بلبل وداع آماده است
خير باد دوستانم داغکرد از هر طرف
هيچکس سودى نبرد ازا نتظار مدعا
تا نشد چشم طمع با حلقهاى در طرف
شور امکان برنيايد با دل آسوده گان
جوش دريا نيست با جمعيت گوهر طرف
تا توانى (بيدل) از وهم تعلق قطع کن
يک قلم نور است چونشد دود بر آتش طرف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید