شماره ٦٣٠: چند روزى مى دهم دل رابه دلجوى دگر

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش ششم

افزودن به مورد علاقه ها
چند روزى مى دهم دل رابه دلجوى دگر
مى کنم محراب خود از طاق ابروى دگر
گر چه اوراق دل من قابل شيرازه نيست
مى کنم شيرازه اش از تار گيسوى دگر
گر چه از ريحان جنت مى چکد آب حيات
سبزه پشت لب او راست نيروى دگر
گر زمين باغ مشک وخاک او عنبر شود
نشنودبلبل بغير از بوى گل بوى دگر
تا به چشمم نور وحدت سرمه حيرت کشيد
گشت هر داغ پلنگم چشم آهوى دگر
تا ز سير گلشن آن سرو خرامان پا کشيد
شد نسيم صبح را هر غنچه زانوى دگر
واى بر من کز غرور حسن شد خط غبار
مستى چشم ترا بيهوشداروى دگر
تا به گرد شمع اوگرديده ام پروانه وار
مى کشم از هر پرى ناز پريروى دگر
نيست از دنيا بريدن کار هر بيجوهرى
دست ديگر خواهد اين شمشير وبازوى دگر
بعد عمرى داد گردون گر لب نانى مرا
بهر آزار دلم شد چين ابروى دگر
روز وشب آورده ام در معنى بيگانه روى
چون کنم صائب، ندارم آشنا روى دگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید