شماره ٥٨: حضور دل نبود با عبادتى که مراست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
حضور دل نبود با عبادتى که مراست
تمام سجده سهوست طاعتى که مراست
نفس چگونه برآيد ز سينه ام بى آه؟
ز عمر رفته به غفلت ندامتى که مراست
ز رستخيز نباشد گناهکاران را
ز خود حسابي، در دل قيامتى که مراست
اگر به قدر سفر فکر توشه بايد کرد
نفس چگونه کند راست، فرصتى که مراست؟
ز داغ گمشده فرزند جانگداز ترست
ز فوت وقت به دل داغ حسرتى که مراست
مرا به عالم بالا دليل خواهد شد
ازين جهان فرومايه، وحشتى که مراست
به دل ز خاک گرانسنگ نيست قارون را
ز خاکدان جهان، گرد کلفتى که مراست
به هيچ دشمن خونخوار، بيجگر را نيست
به دوستان زبانى عداوتى که مراست
ز آسياى گرانسنگ، دانه را نبود
ز سير و دور فلک ها شکايتى که مراست
به هيچ حسن گلوسوز نيست عاشق را
به داغهاى جگرسوز، الفتى که مراست
نصيب خال ز کنج دهان خوبان نيست
ز گوشه گيرى مردم حلاوتى که مراست
نموده است شکر خواب را به مخمل تلخ
ز خاک، بستر و بالين راحتى که مراست
سراب را ز جگرتشنگان باديه نيست
ز ميزبانى مردم خجالتى که مراست
همين بس است که فارغ ز ديد و واديدم
ز دور گردى مردم کفايتى که مراست
چو کوتهى نبود در رسايى قسمت
چرا دراز شود دست حاجتى که مراست؟
به هيچ پير نباشد مريد صادق را
به عشق تازه جوانان ارادتى که مراست
به چشم سرمه، جهان را سياه مى سازد
ز يار گوشه چشم عنايتى که مراست
به هم چو شير و شکر، سنگ و شيشه مى جوشد
اگر برون دهم از دل محبتى که مراست
به خرج کردن اوقات چون نورزم بخل؟
که پاسبانى وقت است طاعتى که مراست
دهان سايل اگر پر گهر کند چو صدف
ز انفعال شود آب، همتى که مراست
چو غنچه سر به گريبان کشيده ام صائب
نسيم راه نيابد به خلوتى که مراست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید