شماره ٤٣: تا به مستى نرسد بر لب ساقى لب ما

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا به مستى نرسد بر لب ساقى لب ما
بر نيايد ز خرابات مغان مطلب ما
عشق پيرى است که ساغر زده ايم از کف او
عقل طفلى است که دانا شده در مکتب ما
تو به از شرب دمادم نتوانيم نمود
که جز اين شيوه شيرين نبود مشرب ما
ملتى نيست به جز کفر محبت ما را
هيچ کيشى نتوان جست به از مطلب ما
يا رب ما اثرى در تو ندارد ورنه
لرزه بر عرش فتاد از اثر يا رب ما
کس مبادا به سيه روزى ما در ره عشق
که فلک تيره شد از تيرگى کوکب ما
دى سحر داد به ما وعده ديدار ولى
ترسم از بخت سيه، روز نگردد شب ما
تا نزد عشق به سر خط سعادت ما را
خدمت حضرت معشوق نشد منصب ما
گر ره وادى مقصود فروغى اين است
لنگ خواهد شدن اينجا قدم مرکب ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید