شماره ١٠٧: بيناست چشم جان من از ديدن آن ماه رو

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيناست چشم جان من از ديدن آن ماه رو
کز خال گندم گون او دارم برنگ کاه رو
کردست قدم چون کمان، رويم برنگ زعفران
آن ماه روى سرو قد آن سروقد ماه رو
عکس رخ همچون مهش بر خيمه گردون فتد
گر ترک هندو چشم من بنمايد از خرگاه رو
خورشيد گويد ماه را بر آسمان تکيه مکن
گر آب رو خواهى بنه بر خاک اين درگاه رو
نقاش معنى صورتى نار است هرگز در جهان
همچون رخ او تا بحسن افتاد در افواه رو
گر همچو سگ در کوى او از آستان بالين کنى
بگشايدت ناچار در بنمايدت ناگاه رو
يک ره بعالم در نگر و آنگه در آن دلبر نگر
اول حجاب آنگاه در اول نقاب آنگاه رو
اى از بلا غمگين شده غم ديده و مسکين شده
يا خود ميا اندر رهش يا بر متاب از راه رو
چون در نمازت جان و دل نبود بجانان مشتغل
تو سوى قبله بعد ازين خواه پشت آور خواه رو
رو بر بساط عشق او با سيف فرغانى نشين
تا دم بدم بنمايدت در هر رخى آن شاه رو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید