غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«هاماوران» در غزلستان
فردوسی
«هاماوران» در شاهنامه فردوسی
سر آمد کنون رزم مازندران
به پیش آورم جنگ هاماوران
به پیش اندرون شهر هاماوران
به هر کشوری در سپاهی گران
نخستین سپهدار هاماوران
بیفگند شمشیر و گرز گران
به پیمان که از شهر هاماوران
سپهبد دهد ساو و باژ گران
چو بشنید ازو شاه هاماوران
دلش گشت پر درد و سر شد گران
بدانست سالار هاماوران
که سودابه را آن نیامد گران
به یک هفته سالار هاماوران
همی ساخت آن کار با مهتران
گرانمایه و گرد و مغزش گران
بفرمود تا شد به هاماوران
بشد مرد بیدار روشن روان
به نزدیک سالار هاماوران
بشد با دلیران و کندآوران
بمهمانی شاه هاماوران
چو دیدش سپهدار هاماوران
پیاده شدش پیش با مهتران
شب و روز بر پیش چون کهتران
میان بسته بد شاه هاماوران
غمی بد دل شاه هاماوران
ز هرگونهای چاره جست اندران
ز بربرستان چون بیامد سپاه
به هاماوران شاددل گشت شاه
شود شهر هاماوران ارجمند
چو بینند رخشندهگاه بلند
چو کاووس بر خیرگی بسته شد
به هاماوران رای پیوسته شد
به کاووس کی گفت کاین رای نیست
ترا خود به هاماوران جای نیست
به نزدیک سالار هاماوران
بشد نامداری ز کندآوران
فرستاده شد نزد هاماوران
بدادش پیام یکایک سران
به کشتی و زورق سپاهی گران
بشد تا سر مرز هاماوران
گریزان بیامد به هاماوران
ز پیش تهمتن سپاهی گران
نهادند سر سوی هاماوران
زمین کوه گشت از کران تا کران
به هاماوران بود صد ژنده پیل
یکی لشکری ساخته بر دو میل
ز کشته زمین گشت مانند کوه
همان شاه هاماوران شد ستوه
به پیمان که کاووس را با سران
بر رستم آرد ز هاماوران
برو انجمن شد ز بربر سوار
ز مصر و ز هاماوران صدهزار
پس آگاهی آمد ز هاماوران
بدشت سواران نیزهوران
گشایندهی بند هاماوران
ستانندهی مرز مازندران
فراموش کردی ز هاماوران
وزان کار دیوان مازندران
شنیدستم از نامور مهتران
همه داستانهای هاماوران
ز هاماوران زان پس اندیشه کرد
که آشوب خیزد پرآواز و درد
ز سودابه و رزم هاماوران
سخن گفت هرگونه با مهتران
وزین دختر شاه هاماوران
پر اندیشه گشتی به دیگر کران
ببارید خون زنگهی شاوران
بنفرید بر بوم هاماوران
ز هاماوران دیوزادی ببرد
شبستان شاهی مر او را سپرد
همان ماه هاماوران را بکشت
نیارست گفتن کس او را درشت
ز کاوس در جنگ هاماوران
به تنها برفتم به مازندران
به ایران کشیدم ز هاماوران
خود و شاه با لشکری بیکران
وزان پس که شد سوی هاماوران
ببستند پایش به بند گران
رسیدم به دیوان مازندران
به رزم سواران هاماوران