غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«توران» در غزلستان
مولوی
«توران» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ز جوش بحر آید كف به هستی
دو پاره كف بود ایران و توران
گاه بدزدی، ره ایرن زنی
گاه روی شحنهی توران شوی
فردوسی
«توران» در شاهنامه فردوسی
به ایران و توران ورا بندهاند
به رای و به فرمان او زندهاند
دگر تور را داد توران زمین
ورا کرد سالار ترکان و چین
بزرگان برو گوهر افشاندند
همی پاک توران شهش خواندند
هیون فرستاده بگزارد پای
بیامد به نزدیک توران خدای
ازو شهر توران شود بیهنر
به کین تو آید همان کینهور
گزند تو آید ز پور پشنگ
ز توران شود کارها بر تو ننگ
پس آنگه ز مرگ منوچهر شاه
بشد آگهی تا به توران سپاه
نیا زادشم شاه توران سپاه
که ترگش همی سود بر چرخ و ماه
چو دشت از گیا گشت چون پرنیان
ببستند گردان توران میان
بشد نزد سالار توران سپاه
نشان داد ازان لشکر و بارگاه
که توران شه آن ناجوانمرد مرد
نگه کن که با شاه ایران چه کرد
بشد ویسه سالار توران سپاه
ابا لشکری نامور کینهخواه
دلیران و گردان توران سپاه
بسی نیز با او فگنده به راه
که بیداردل شاه توران سپاه
بماناد تا جاودان با کلاه
یکی گرز خواهم چو یک لخت کوه
گرآیند پیشم ز توران گروه
دلیران توران برآویختند
سرانجام از رزم بگریختند
از ایران بشد تا به توران و چین
گذر کرد ازان پس به مکران زمین
ترا شهر توران بسندست خود
به خیره همی دست یازی ببد
دو بهره ز توران سپه کشته شد
سرسرکشان پاک برگشته شد
چو روشن زمانه بران گونه دید
ازانجا سوی شهر توران کشید
سحرگه بدان دشت توران شویم
ز نخچیر و از تاختن نغنویم
بدید آنک شد روی گیتی سیاه
درفش سپهدار توران سپاه
تو از شاه ترکان چه ترسی چنین
ز گرد سواران توران زمین
بدان دشت توران شکاری کنیم
که اندر جهان یادگاری کنیم
ز مردان توران خنیده تویی
جهانجوی و هم رزمدیده تویی
به الکوس رفت آگهی زین سخن
که سالار توران چه افگند بن
زدش بر زمین همچو یک لخت کوه
پر از بیم شد جان توران گروه
رمیدند ازو رزمسازان چین
بشد خیره سالار توران زمین
ز توران فراوان سران کشته شد
سر بخت گردنکشان گشته شد
سوی مرز توران چو بنهاد روی
جو شیر دژاگاه نخچیر جوی
چو نزدیکی مرز توران رسید
بیابان سراسر پر از گور دید
شب تیره تنها به توران شوی
بگردی بران مرز و هم نغنوی
از ایران به توران شوم جنگجوی
ابا شاه روی اندر آرم بروی
ازین مرز تا آن بسی راه نیست
سمنگان و ایران و توران یکیست
به توران چو هومان و چون بارمان
دلیر و سپهبد نبد بیگمان
ولیکن چو آگاهی آید به شاه
که آورد گردی ز توران سپاه
ترا بهتر آید که فرمان کنی
رخ نامور سوی توران کنی
به توران و ایران نماند به کس
تو گویی که سام سوارست و بس
مرا دید در جنگ دریا و کوه
که با نامداران توران گروه
تهمتن به توران سپه شد به جنگ
بدانسان که نخچیر بیند پلنگ
بدو گفت سهراب توران سپاه
ازین رزم بودند بر بیگناه
ز توران سرانند و چندی ز چین
ازیشان بدل در مدار ایچ کین
که با شاه توران بجویم نبرد
سر سروران اندر آرم به گرد
چنین بود رای جهان آفرین
که او جان سپارد به توران زمین
وگر او شود کشته بر دست شاه
به توران نماند سر و تاج و گاه
دو بهر از جهان زیر پای منست
به ایران و توران سرای منست
ز توران به ایران جدایی نبود
که باکین و جنگ آشنایی نبود
بپردازی و خود به توران شوی
زمانی ز جنگ و ز کین بغنوی
وزان روی گرسیوز نیکخواه
بیامد بر شاه توران سپاه
ور ایدونک جنگ آورم بیگناه
چنان خیره با شاه توران سپاه
که رو شاه توران سپه را بگوی
که زین کار ما را چه آمد بروی
همه شهر توران برندت نماز
مرا خود به مهر تو باشد نیاز
به ایران و توران توی شهریار
ز شاهان یکی پرهنر یادگار
چنین گفت پس شاه توران بدوی
که یاران گزینیم در زخم گوی
تو دانی که سالار توران سپاه
ز اوج فلک برفرازد کلاه
چنین گفت پس شاه توران سپاه
که گفتست با من یکی نیکخواه
چو از روی ایشان بباید برید
به توران همی جای باید گزید
به توران و ایران کس این را به چنگ
نیارد گرفتن به هنگام جنگ
به توران نماند برو بوم و رست
کلاه من اندازد از کین نخست
ز هر کش به توران زمین خویش بود
ورا مهربانی برو بیش بود
ندانم به توران گراید به مهر
وگر سوی ایران کند پاک چهر
سپاهی ز هرگونه با او برفت
از ایران و توران بنخچیر تفت
کنون شهر توران ترا بندهاند
همه دل به مهر تو آگندهاند
بدو گفت گرسیوز ای شهریار
به ایران و توران ترا نیست یار
به ایران پدر را بینداختی
به توران همی شارستان ساختی
چو نزدیک سالار توران سپاه
رسیدند و هرگونه پرسید شاه
به جان و سر شاه توران سپاه
به فر و به دیهیم کاووس شاه
پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد
من اینک همی با تو آیم به راه
کنم جنگ با شاه توران سپاه
وزان جایگه تا به افراسیاب
شدست آتش ایران و توران چو آب
دل شاه توران برو بر بسوخت
همی خیره چشم خرد را بدوخت
چو یک نیم فرسنگ ببرید راه
رسید اندرو شاه توران سپاه
چنین گفت سالار توران سپاه
که ایدر کشیدش به یکسو ز راه
چنین داد پاسخ که ای خوبروی
به توران زمین شد مرا آب روی
به توران گزند مرا آمدست
غم و درد و بند مرا آمدست
یکی بارهی گامزن برنشین
مباش ایچ ایمن به توران زمین
جهان از تهمتن بلرزد همی
که توران به جنگش نیرزد همی
نهالی مرا خاک توران بود
سرای کهن کام شیران بود
مده شهر توران به خیره به باد
بباید که روز بد آیدت یاد
پی رخش فرخ زمین بسپرد
به توران کسی را به کس نشمرد
زنندش همی چوب تا تخم کین
بریزد برین بوم توران زمین
جهان را به مهر وی آید نیاز
همه شهر توران برندش نماز
بدو گفت کیخسرو پاک دین
به تو باد رخشنده توران زمین
وزان سو نوندی بیامد به راه
به نزدیک سالار توران سپاه
ورازاد را سر بریدند زار
برانگیخت از مرز توران دمار
همه شهر توران پر از داغ و درد
به بیشه درون برگ گلنار زرد
همی رفت تا مرز توران رسید
ز دشمن کسی را به ره بر ندید
نبرده چنو در جهان سر به سر
به ایران و توران نبندد کمر
همی تاخت تا قلب توران سپاه
بینداختش خوار در قلبگاه
دل لشکر و شاه توران سپاه
شکسته شد و تیره شد رزمگاه
چنین گفت با شاه توران سپاه
کهای پرهنر خسرو نیکخواه
بیامد خود از قلب توران سپاه
بر طوس شد داغ دل کینهخواه
به توران چو تو کس نباشد به جاه
به گنج و به تیغ و به تخت و کلاه
یکی نیزه سالار توران سپاه
بزد بر بر رستم کینهخواه
از ایران و توران دو بهر آن تست
همان گوهر و گنج و شهر آن تست
پس آگاهی آمد به پرخاشجوی
که رستم به توران در آورد روی
وز آن جایگه شاه توران زمین
بیاورد لشکر به دریای چین
که نخچیرگاه سیاوش بد این
برین بود مهرش به توران زمین
ز توران زمین تا به سقلاب و روم
نماندند یک مرز آباد بوم
ز توران سوی زابلستان کشید
به نزدیک فرخنده دستان کشید
چو کیخسرو آید ز توران زمین
سوی دشمنان افگند رنج و کین
به توران یکی نامداری نوست
کجا نام آن شاه کیخسروست
پسر را بفرمود گودرز پیر
به توران شدن کار را ناگریز
همی تاخت تا مرز توران رسید
هر آنکس که در راه تنها بدید
به توران همی رفت چون بیهشان
مگر یابد از شاه جایی نشان
نبودی دل من بدین خرمی
که روی تو دیدم به توران ز می
فرنگیس زان جایگه بنگرید
درفش سپهدار توران بدید
که توران زمین را کند خارستان
نماند برین بوم و بر شارستان
چو آمد به نزدیکی باژگاه
هم آنگه ز توران بیامد سپاه
تو توران نگهدار و تخت بلند
ز ایران کنون نیست بیم گزند
فراوان ز ترکان بپرسید شاه
هم از تخت سالار توران سپاه
کنون گیو چندی به سختی ببود
به توران مرا جست و رنج آزمود
اگر نیز رنجی نبودی جزین
که با من بیامد ز توران زمین
به توران و ایران چنو نیو کیست
چنین خام گفتارت از بهر چیست
که آمد ز توران جهاندار شاد
سر تخمهی نامور کیقباد
همه سر سوی رزم توران نهند
همه شادمانی و سوران نهند
چنان خواست کان ره کسی نسپرد
از ایران به توران کسی نگذرد
که خسرو ز توران به ایران رسید
نشست از بر تخت کو را سزید
تو دانی که سالار توران سپاه
نه پرهیز داند نه شرم گناه
چو خسرو ز توران بایران رسید
یکی مغفر شاه شد ناپدید
تو هم نامداری ز توران سپاه
چرا رای کردی بوردگاه
چو او را پیاده بران رزمگاه
بدیدند گفتند توران سپاه
بنزدیک پیران شد از رزمگاه
خروشی برآمد ز توران سپاه
غمی گشت پیران ز توران سپاه
ز ترکان تهی ماند آوردگاه
دلیران توران و کنداوران
کشیدند شمشیر و گرز گران
همان پیش منشور و خاقان چین
بزرگان و گردان توران زمین
بجای یکی ده بیابی ز شاه
مکن یاد بنگاه توران سپاه
بدل گفت پیران که ژرفست کار
ز توران شدن پیش آن شهریار
گنهکار خون سر بیگناه
نگر تا که یابی ز توران سپاه
که خوکردهی جنگ توران منم
یکی نامداری از ایران منم
چو چوپان بر شاه توران رسید
بدو باز گفت آن شگفتی که دید
سر مرز توران در شهر ماست
ازیشان بما بر چه مایه بلاست
بایران و توران ترا یار نیست
چنین کار پیش تو دشوار نیست
همه دخت توران پوشیدهروی
همه سرو بالا همه مشک موی
نگه کرد کو کیست و شهرش کجاست
بدین آمدن سوی توران چراست
ز توران زمین گم شد آن تخت و گاه
برآمد بخورشید بر تاج شاه
گرم نزد سالار توران بری
بخوبی برو داستان آوری
که بر در بپایند ارمانیان
سر مرز توران و ایرانیان
بپرداز توران و بنشین بچاج
ببر تخت ساج و بر افراز تاج
پس آگاهی آمد به پیروز شاه
که آمد ز توران بایران سپاه
که بر ما سپه آمد از چار سوی
همی گاه توران کنند آرزوی
سر مرز توران به پیران سپرد
سپاهی فرستاد با او نه خرد
چو گودرز توران سپه را بدید
که برسان دریا زمین بردمید
بفرمود بستن کمرشان بجنگ
سوی رزم توران شدن بی درنگ
چو لشکر سوی مرز توران بری
من تیز دل را بتش سری
همه شهر توران بدی را میان
ببستند با نامدار کیان
خداوند هند و خداوند چین
خداوند ایران و توران زمین
سپهدار توران ازان سوی جاج
نشسته برام بر تخت عاج
نشسته برو شاه توران سپاه
بچنگ اندرون بگرز و بر سر کلاه
مگر شاه ارجاسپ توران خدای
که دیوان بدندی به پیشش به پای
چو از شهر توران به بلخ آمدند
به درگاه او بر پیاده شدند
به توران زمین اندر آرم سپاه
کنم کشور گرگساران تباه
تگینان لشکرش ترکان چین
برفتند هر سو به توران زمین
بفرمود و گفت ای گو رزمسار
یکی بر پی شاه توران بتاز
بیاورد کهرم ز توران سپاه
جهان گشت چون روی زنگی سیاه
چو توران سپاه اندر آمد به تنگ
بپوشید لهراسپ خفتان جنگ
هرانکس که او را بدیدی به راه
بپرسیدی او را ز توران سپاه
چنین گفت کامد ز توران سوار
بپویم بگویم به اسفندیار
کنون با دلی شاد و پیروز بخت
به توران خرامیم با تاج و تخت
ز توران زمین تا به دریای چین
ترا بخشم و بوم ایران زمین
نه ارجاسپ مانم نه خاقان چین
نه کهرم نه خلخ نه توران زمین
پذیرفتم از کردگار بلند
که گر تو به توران شوی بیگزند
شوم باز خواهم ز ارجاسپ کین
نمانم بر و بوم توران زمین
سوی هفتخوان رخ به توران نهاد
همی رفت با لشکر آباد و شاد
به راهی دگر گر شوی کینهساز
همه شهر توران برندت نماز
از ایران و توران اگر صدهزار
بیایند گردان خنجرگزار
ز توران به خرم به ایران برم
وگر سوی دشت دلیران برم
نیازاردت کس به توران زمین
همان گر گرایی به ماچین و چین
ازان پس بپرسیدش از رنج راه
ز ایران و توران و کار سپاه
که رزم آزماید به توران زمین
بخواهد به مردی ز ارجاسپ کین
خروشی برآمد ز توران سپاه
ز سر برگرفتند گردان کلاه
به توران زمین شهریاری نماند
ز ترکان چین نامداری نماند
بفرمود تا آتش اندر زدند
همه شهر توران بهم بر زدند
به جایی دگر نامداری نماند
به چین و به توران سواری نماند
رسیدم به راهی به توران زمین
که هرگز نخوانم برو آفرین
شتر بود و اسپان به دشت و به کوه
به داغ سپهدار توران گروه
ز توران زمین تا در هند و روم
جهان شد مر او را چو یک مهره موم
نگهدار ایران و توران منم
به هر جای پشت دلیران منم
چو من برگذشتم ز جیحون بر آب
ز توران به چین آمد افراسیاب
به توران و چین آنچ من کردهام
همان رنج و سختی که من بردهام
همه شهر ایران و توران و چین
به شاهی برو خواندند آفرین
ز چیزی که آوردم از هند و چین
ز توران و ایران و مکران زمین
مر او را به توران زمین شاه کرد
سر تخت او افسر ماه کرد
همان تاج زرینش بر سر نهاد
همه شهر توران بدو گشت شاد
چو شد کار توران زمین ساخته
دل شاه ز اندیشه پرداخته
شهنشاه ایران و توران منم
سپهدار و پشت دلیران منم
همه بازخواهم به شمشیر کین
بخ مرو آورم خاک توران زمین
همه کار ایران و توران بساخت
بگردون کلاه مهی برفراخت
ز هیتال وز ترک وخاقان چین
وزان مرزبانان توران زمین
تو فرزند اویی نباشد سزا
به ایران و توران شده پادشا
تو راپاک یزدان بروبرگماشت
بد او ز ایران و توران بگاشت
دگر آنک بد گوهر افراسیاب
ز توران بدانگونه بگذاشت آب
وگر نه فرستم ز ایران سپاه
به توران کنم روز روشن سیاه
همه چین و توران سراسر مراست
به هیتال بر نیز فرمان رواست
بنام تو بر پاسبانان به شب
به ایران و توران گشایند لب
قلون را به توران دو فرزند بود
ز هر گونهیی خویش و پیوند بود
همان نیز پور سیاوش چه کرد
ز توران و ایران برآورد گرد
به توران غریبیم و بی پشت و یار
میان بزرگان چنین سست و خوار
ازو نیست آهو بزرگست شاه
دلیر و خداوند توران سپاه
به ایران و توران و هندوستان
همان ترک تا روم و جا دوستان
ز توران وز هند وز چین و روم
ز هرکشوری کان بد آباد بوم
جهاندار هم داستانی نکرد
از ایران و توران برآورد گرد
به ایران و توران و روم آگهیست
که شیروی بر تخت شاهنشهیست
چو ایران و توران به آرام گشت
همه کار بهرام ناکام گشت
از ایرانیانم بدو گفت شاه
هزیمت گرفتم ز توران سپاه