غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«مدعی» در غزلستان
حافظ شیرازی
«مدعی» در غزلیات حافظ شیرازی
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
همچو حافظ به رغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است
راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
شاه ترکان سخن مدعیان می شنود
شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
سعدی شیرازی
«مدعی» در غزلیات سعدی شیرازی
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی وفاست
ای مدعی که می گذری بر کنار آب
ما را که غرقه ایم ندانی چه حالتست
گر مدعیان نقش ببینند پری را
دانند که دیوانه چرا جامه دریدست
تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
مدعی در گفت و گوی و عاشق اندر جست و جوست
درست ناید از آن مدعی حقیقت عشق
که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد
چه کار اندر بهشت آن مدعی را
که میل امروز با حوری ندارد
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد
طامات مدعی را چندین اثر نباشد
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد
آن مدعی که دست ندادی ببند کس
این بار در کمند تو افتاد و رام شد
چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی
مدعی بود اگرش خواب میسر می شد
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود
به کشتن آمده بود آن که مدعی پنداشت
که رحمتی مگرش بر اسیر می آید
دولت جان پرورست صحبت آموزگار
خلوت بی مدعی سفره بی انتظار
دل چه محل دارد و دینار چیست
مدعیم گر نکنم جان نثار
گر تیغ می زنی سپر اینک وجود من
عیار مدعی کند از دشمن احتراز
نظر از مدعیان بر تو نمی اندازم
تا نگویند که من با تو نظر می بازم
ای مدعی گر آن چه مرا شد تو را شود
بر حال من ببخشی و حالت بیاوری
با مدعی بگوی که ما خود شکسته ایم
محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی
تا من سماع می شنوم پند نشنوم
ای مدعی نصیحت بی کار می کنی
مولوی
«مدعی» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
برهد از بیش وز كم قاضی و مدعی هم
چونك آن ماه یك دم مست در محضر آید
«مدعی» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
میخواست که مدعاش ثابت گردد
ثابت نشد آن و مدعی فانی شد