غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«زابل» در غزلستان
فردوسی
«زابل» در شاهنامه فردوسی
همه کابل و زابل و مای و هند
ز دریای چین تا به دریای سند
ز زابل به کابل رسید آن زمان
گرازان و خندان و دل شادمان
برون رفت مهراب کابل خدای
سوی خیمهی زال زابل خدای
که زال سپهبد بکابل نبود
سراپردهی شاه زابل نبود
ترا بویهی دخت مهراب خاست
دلت راهش سام زابل کجاست
سپاهی ز گردان پرخاشجوی
ز زابل به آمل نهادند روی
چو گشواد نزدیک زابل رسید
پذیره شدش زال زر چون سزید
چهارم چو مهراب کابل خدای
که دستور شاهست و زابل خدای
بر آن برنهادند یکسر که گیو
به زابل شود نزد سالار نیو
مگر با سواران بسیارهوش
ز زابل برانی برآری خروش
بباید که نزدیک رستم شوی
به زابل نمانی و گر نغنوی
سواران زابل شنیدند نای
برفتند با ترگ و جوشن ز جای
سپاهی برفتند با پهلوان
ز زابل هم از کابل و هندوان
تهمتن چو بشنید زو رفت هوش
ز زابل به زاری برآمد خروش
به زابل نفرمود ما را درنگ
نه با نامداران این بوم جنگ
شکسته شود نام دستان سام
ز زابل نگیرد کسی نیز نام
دو پهلو برآشفته از خشم بد
نخستین ازان بد به زابل رسد
سپه رفت و بهمن به زابل بماند
به مژگان همی خون دل برفشاند
به زابل فرستی به کشتن دهی
تو بر گاه تاج مهی برنهی
از ایدر به زابل فرستادیش
بسی پند و اندرزها دادیش
یکی سوی بهمن که اندر زمان
چو نامه بخوانی به زابل ممان
ز گفتار او تنگدل شد شغاد
برآشفت و سر سوی زابل نهاد
بفرمود تا ساز رفتن کنند
ز زابل به کابل نشستن کنند
بده روز و ده شب به زابل رسید
کسش بر زمین بر نهاده ندید
پراگنده شد آن سپاه بزرگ
دلیران زابل به کردار گرگ
سپاهی ز زابل به کابل کشید
که خورشید گشت از جهان ناپدید
ز دل کین دیرینه بیرون کنیم
همه بوم زابل پر از خون کنیم
فرستاده آمد به زابل بگفت
دل زال با درد و غم گشت جفت
سپه را ز زابل به ایران کشید
به نزدیک شهر دلیران کشید