غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«هندوستان» در غزلستان
مولوی
«هندوستان» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
كم او گیر و جمله هندوستان
خاص او را بریز بر عامش
خواب جست و شورش افزودن گرفت
یاد آمد پیل را هندوستان
«هندوستان» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
آن روی ترش نگر چو قندستانی
وان چشم خوشش نگر چو هندوستان
فردوسی
«هندوستان» در شاهنامه فردوسی
ببرم پی از خاک جادوستان
شوم تا سر مرز هندوستان
بگفتند کاو سوی هندوستان
بشد تا کند بند جادوستان
ستوده ز هندوستان تا به چین
میان بتان در چو روشن نگین
به هندوستان آتش اندر فروز
همه کاخ مهراب و کابل بسوز
من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند به هندوستان بت پرست
برو تیز بر سوی هندوستان
مبادا بر و بوم جادوستان
کنون افسر شاه هندوستان
بپوشی نباشیم همداستان
به روم و به هندوستان برگذشت
ز دریا و تاریکی اندر گذشت
شه روم و هندوستان و یمن
همه نام کردند بر تهمتن
پدیدست نامت به هندوستان
به روم و به چین و به جادوستان
بزرگان ایران و هندوستان
ز رستم زدندی همی داستان
ازان پس ز هندوستان و ز روم
ز هر مرز باارز و آباد بوم
به هندوستان هرک دانا بدند
به گفتار و دانش توانا بدند
سپهدار هندوستان شاد شد
که از رنج اسکندر آزاد شد
پسندیده دانای هندوستان
نبود اندر آن کار همداستان
بزرگان و اخترشناسان همه
تو گویی به هندوستان شد رمه
ز هندوستان نیز کارآگاهان
برفتند نزدیک شاه جهان
خروش آمد از روم کای دوستان
سر مایهی مرز هندوستان
برفتند گردان هندوستان
به آواز گشتند همداستان
یکی با گهر بود نامش سورگ
ز هندوستان پهلوانی سترگ
به رفتن چنو گشت همداستان
فرستید با او به هندوستان
به هندوستان در به زاری بمرد
ز ساسان یکی کودکی ماند خرد
برفتند گریان به هندوستان
سزد گر کنی زین سخن داستان
دو فرزند او شد به هندوستان
به هر نیک و بد گشته همداستان
به هندوستان بود مهتر پسر
که بهمن بدی نام آن نامور
برادر دو داری به هندوستان
به رنج و بلا گشته همداستان
کس از ما نبودند همداستان
که دیر آمدی باژ هندوستان
ز هندوستان تا در مرز چین
ز دزدان پرآشوب دارد زمین
بیامد بدینسان به هندوستان
گذشت از بر آب جادوستان
کسی باژ خواهد ز هندوستان
نباشم ز گوینده همداستان
گزین کن ز هندوستان صد سوار
که با یک تن از ما کند کارزار
نماند بر و بوم هندوستان
به ایران کشد خاک جادوستان
چنین داد پاسخ که یزدان پاک
مرا گر به هندوستان داد خاک
که هندوستان را بشویی ز بد
چنان کز ره نامداران سزد
به ایران بری باژ هندوستان
همه مرز باشند همداستان
برآمد ز هندوستان آفرین
ز دادار بر بوم ایرانزمین
سپاه مرا سست خواند به کار
به هندوستان نیست گوید سوار
ترا بر سپه کامگاری دهم
به هندوستان شهریاری دهم
بتو داد دختر که پیوند ماست
که هندوستان خاک او را بهاست
دگر آنک گفتی که من کردهام
به هندوستان رنجها بردهام
همی رفت خواهم ز هندوستان
تو باشی بدین کار همداستان
ز هندوستان ساز رفتن گرفت
ز خویشان چینی نهفتن گرفت
به نخچیر شد شاه بهرام گرد
شهنشاه هندوستان را ببرد
بدان شد شهنشاه همداستان
که او بازگردد به هندوستان
نبد هم بدین هدیه همداستان
علف داد تا مرز هندوستان
بدونیک هندوستان پیش تست
بزرگی مرا درکم وبیش تست
گر ایدون که باشی تو همداستان
از ایدر شوم تا به هندوستان
به ایران و توران و هندوستان
همان ترک تا روم و جا دوستان
مرا نامه آمد ز هندوستان
بدم من بدان نیز همداستان
جز از باژ و دینار هندوستان
جز از کشور روم و جا دوستان