در مدح عز الدين ابو عمران

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
دبيران را منم استاد و ميران را منم قدوه
مرا هم قدوه هم استاد عز الدين بوعمران
دمى کز روح قدس آمد سوى جان بنت عمران را
مرا آن دم سوى جان داد عز الدين بوعمران
وگر ده چشمه بگشاد ابن عمران از دل سنگى
مرا بحرى ز دل بگشاد عز الدين بوعمران
بشر گفتى ملک گردد بلى گردد بدو بنگر
ملک خلق و بشر بنياد عز الدين بوعمران
اگر ز اصلاب اسلافند زاده هر يکى بنگر
ز آب چشمه جان زاد عز الدين بوعمران
به لطف و علم و حلم و عزم مستغنى است پندارى
ز آب و خاک و نار و باد عز الدين بوعمران
در آن مسند که چون طور است ثعبان کلک و بيضا کف
کليمى بين چو خضر آزاد عز الدين بوعمران
امام الامه صدر السنه محى المله سيف الحق
رياست دار دين آباد عز الدين بوعمران
محمد نطق و نعمان لفظ و احمد راى و مالک دم
که امت را رسد فرياد عز الدين بوعمران
به دل درياى بصره است و به کف دجله و زين هر دو
کند تبريز را بغداد عز الدين بوعمران
بيان ثعلبى راند هم از تفسير خرگوشى
نمايد شير انسى زاد عز الدين بوعمران
اجازت خواهم از کلکش بدان تفسير اگر بيند
که تاييد ابد بيناد عز الدين بوعمران
جهان داور چو فاروق است و جاندار و چو فرقان هم
که آرد هم شفا هم داد عز الدين بوعمران
بدين يک قطعه ده بيت کارزد صدهزار آخر
سر افراز جهان افتاد عز الدين بوعمران
من آن گويم که تا رويد زمين را بيخ بوزيدان
قوى شاخ و قوى بر باد عز الدين بوعمران
بر اصفهان گذشتن من بود يک زمان
در وى شدن همان و برون آمدن همان
از بهر صدر خواستمى اصفهان کنون
چون صدر غايب است چه کرمان چه اصفهان
چشم آسمان به واسطه آفتاب ديد
بى آفتاب چشم چه بيند در آسمان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید