در طيبت

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
من اين دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به قوت آنکه ز هر شوخ چشمم آيد خشم
که مرد را رگ چشم است بسته بر رگ کون
که چون بريد رگ کون بريده شد رگ چشم
بيش بيش است فضل خاقانى
دولتش کم کم آمد از عالم
کار عالم همه شتر گربه است
که دهد فضل بيش و دولت کم
آنچه افتاد چند بار مرا
پند نگرفتم اى فلان که منم
آنچه هستم چرا نمى گويم
گفتم اى خام قلتبان که منم
شده ام سير زين جهان زيراک
نيست خيرى در اين جهان که منم
که مرا هيچ کس نمى داند
داند ايزد مرا چنان که منم
غم عمرى که شد چرا نخورم
غم روزى ابلهانه خورم
بر سر روزى ارچه در خوابم
من غم خواب جاودانه خورم
وقت بيمارى از اجل ترسم
نه غم چيز و آشيانه خورم
چار ديوار چون به زلزله ريخت
چه غم فوت آستانه خورم
موش گويد که چون درآيد مار
غم جان نه دريغ خانه خورم
درد دل بود و درد تن بفزود
تا کى اين درد بى کرانه خورم
چون ننالم؟ که در خرابى دل
غم تن و اندوه زمانه خورم
اسب نالد که در بلاى لگام
غم مهماز و تازيانه خورم
اى طبيب از سفوف دان کم کن
کو نقوعى که در ميانه خورم
چند با دانه دل بريان
گل بريان و نار دانه خورم
من چو موسى ز ضعف کند زبان
گل چو دندان پير شانه خورم
طين مختوم و تخم ريحان بس
مار و مرغم که خاک و دانه خورم
بس بس از دانه مرغ خواهم خورد
مرغ مالنگ و باسمانه خورم
يک دکانى فقاع اگر يابم
به دل شربت سه گانه خورم
شربت مرد از آن دل سنگين
چون شراب از دل چمانه خورم
فقعى کارى از دکان غمش
همچو ترياک از خزانه خورم
زان فقاعى که سنت عمر است
رافضى نيستم چرا نخورم
منکوب طبعم آوخ و منکوس طالعم
بر عالم سبک سر از آن سر گران بوم
من کوب بخت بينم و منکوب از آن زيم
من کوس فضل کوبم، منکوس از آن بوم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید